من و دوست جونیم.

نشود فاش کسی آنچه میان من توست.تا اشارات نظر نامه رسان من توست.

من و دوست جونیم.

نشود فاش کسی آنچه میان من توست.تا اشارات نظر نامه رسان من توست.

انالله و انا الیه راجعون

انالله و انا الیه راجعون  

به نام خدا.

سلام به همه دوس جونیام.

نمیدونید چه حالی دارم .امروز ظهر یه اتفاق خیلی بد افتاد.شوهر دختر خالم تصادف کرد و در جا فوت کرد.نمیدونید وقتی شنیدم چه حالی شدم.آخه جوون بود حدود 27 الی 28 سالش بود.نازی دختر خالم نازی احمد کوچولو بچشون.آخ خدا جون چرا؟مریم که طعم بی پدری رو کشیده بود چرا باید این طوری بشه چرا ؟چرا باید مزه بی شوهر بودن رو  هم احساس کنه.دختر نازیه.چقدر سخته ...........یعنی احمد  هم باید بی پدر، بزرگ بشه اونم مث مادرش؟

آخه چرا خدا.

براشون دعا کنید برا اونی که دسش از دنیا کوتاه شده ودیگه نیست که خدا بیامزتش

 و به مریم صبر بده بتونه این داغ بزرگو تحمل کنه .

ای خدا ،خدای خوبم به مریم صبر بده.خودت مواظب احمد کوچولوش باش.خدای خوبم تو رو به همین روزای عزیز قسمت میدم  محمد و بیامرزیش،رحمتت رو شامل حالش کنی.

آرامیسم

سلام دوست جونیام. 

همگی خوب هستین؟من که خیلی خوبم.خدا شکر آرامیس جونم خیلی بهتر شده.دکتر هم رفت سه جلسه براش لیزر  درمانی تجویز کرد.خدا رو شکر خیلی بهتر شده. 

دوس جونم دوست دارم  

مواظب خودت باش

آرامیس جونم

سلام دوس جونیا. 

چند روزیست حالم خیلی گرفتست.آخه ارامیس جونم حالش اصلا خوب نیست.قبلا دیسک کمر داشت الان دوباره زده بیرون از قبلشم بدتر شده دیگه نمیتونه تکون بخوره.دکترش هم گفته فعلا باید استراحت کنه تا فردا اگه بهتر نشد بیاد برا لیزر درمانی.بچه ها تو رو خدا براش دعا کنید.خیلی درد میکشه.از این بیشتر ناراحتم که برا خاطر من حالش این طوری شده.عصر جمعه خواب بودیم که گوشیش زنگ میخوره و برا اینکه من از خواب بیدار نشم سریع بلند میشه که گوشیش و جواب بده. بد بلند شده و از اون موقعه کمر دردش شروع شد.قربونش برم میخواسته من از خواب بیدار نشم عزیزم چقدر خوبی.  

به نظرتون چی بهش بدم بخوره که بتونه به دردش غلبه کنه؟

هفته دیگه هم مامان وبابا از مکه میاند خدا کنه تا اون موقعه خوب شده باشه.دیشب  به مامانم تلفنی گفتم شما الان دعاتون زودتر میره بالا براش دعا کنید زودی خوب بشه.شما هم براش دعا کنید دعا در حق بقیه زودتر مستجاب میشه. 

 

خدایا شکرت راضیم به رضای تو.دوست دارم خدا جون.

ادامش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سالروز

سلام به همه دوس جونیام.

خوب هستید؟چه خبرا؟

من که امروز الکی خوشم.البته زیادم الکی نیستا .پس فردا سالروز عقدمونه.فکر نمیکردم آرامیس جونم یادش باشه ولی یادش بود.میخوایم یه برنامه دو نفره داشته باشیم شاید با دوستای آرامیس بریم بیرون.این از خوش بودنه من.

دیگه براتون بگم کادو واسه آرامیس جونیم یه دست کت شلوار خشکل مشکل خریدم که خودم کلی ذوقشو کردم.آخه خیلی بهش میومد خوب دیگه سلیقه منه یه کم تحویل بگیرم خودمو.شب تولدش هم خوب بود خوش گذشت.فقط اگه یه کم جامون بزرگتر بود عالی میشد.

از خبرایی که گفتم یه عالمه خبر دارم براتون بگم. البته یه کم دیر شده ولی دوس دارم بگم.

مامان و بابا جونم رفتند مکه دلم براشون خیلی تنگ شده.وقتی که تلفنی باهاشون حرف میزنم نا خوداگاه اشکم در میاد تازه وقتی که میگند روبروی خونه خدا ایستادند و دارن حرف میزند یه حسی بهم دست میده.و فقط گریه.ایشالا قسمت هممون بشه.البته اول درک و فهمش رو پیدا کنیم.

خوب دیگه دو هفته پیش کلی سرمون شلوغ بود که مامان و بابا میخواستند برند از یه طرفم تولد آرامیسم بود الانم که تا یه دو هفته دیگه ایشالا میخواند تشریفشونو بیارند ،خونشون کلی کار داریم.پس فردا هم که دیگه دیگه.

باقیشم شرمنده نمیشه اینجا  گفت با یه پست جدید رمز دار میگم.

تولد

سلام سلام سلام.

خوبید دوس جونیام؟چه خبرا ؟

اومدم یه خبر خوب  بدم و برم خیلی عجله دارم.آخه میدونید چیه کلی مهمون داریم.حالا میدونید واسه چی مهمون دارم؟

خوب معلومه دیگه بخاطر همون خبر خوبست دیگه.اگه گفتین؟خودم میگم.

امروز تولد آرامیس جونمه.هورا هورا

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست

با شکوه ترین روز تولد توست

پس برای من بمان وبدان که عاشقانه دوست دارم 

 

گلم تولدت مبارک  

. 

کلی خبر دیگه هم دارم که سر فرصت میام براتون میگم.سر همون فرصته میام بهتون میگم کادو چی براش خریدم.

حس قشنگ.

سلام  دوس جونیام. 

خوب هستید؟چرا من حس نوشتنم نمیاد؟  

صبح دنبال یه کتاب میگشتم که یهو چشمم افتاد به دفتر خاطرات چند سال پیشم.دیگه کلا همه چیز فراموشم شد و همونجا نشستم و شروع کردم به خوندن خاطراتم.کلی یاد گذشته افتادم دلم برا خیلی از دوستام تنگ شد که الان دیگه ازشون هیچ خبری ندارم.ویاد خیلی چیزای دیگه که خیلی وقت بود فراموششون کرده بودم.عزیزم اون روزا چه تصوری از زندگی داشتم خودم خندم میگیره.الهی. 

بعد رفتم سراغ دفتر خاطرات سه چهار سال پیشم.که برام زیاد جالب نیومد دیگه نه خبری از اون شور هیجان درش بود نه تازگی نه سادگی...وآغاز یه زندگی جدید با یه دنیای دیگه  از شعر اول دفتر خوشم اومد که خواننده رو متوجه نوشته های دفتر میکنه. 

نه اینکه از این دوران بد یاد کنم نه اصلا  ولی دیگه خبری از بچگی و سادگی و بیخیالی نیست.والا هر دوره ایی واسه خودش جالب و شیرینه.  

و اون شعر که هنوزم دوسش دارم  و با خوندش گریم میگیره اینه 

حس قشنگ 

وقتی به راه و رسم جنون آشـنا شدم  

از کاروان آدم و آهن جدا شدم 

پژواک حرف حرف تودر من اثر گذاشــــــت 

دل از سکوت کندم و کوه صدا شدم 

حسی قشــنگ زندگی ام را فراگرفـــــــت 

نسبت به خواب و خاطره بی اعتنا شدم 

بـــر شانه باد نشــســتم ،شــــبیه ابـــــــــر 

در آسمان آبی چشمت رها شدم 

دیدم دلیل حرف و حدیثـــم حضور توســــت 

از یمن عشق سبز تو پر مدعا شدم 

بیت بعدیشو  دوس ندارم حتی با مداد نوشتم خیلی بیرنگ.نمیشه که اینجا بیرنگ نوشتش پس کلا نمینویسمش. 

خیلی قشنگ بود نه.