من و دوست جونیم.

نشود فاش کسی آنچه میان من توست.تا اشارات نظر نامه رسان من توست.

من و دوست جونیم.

نشود فاش کسی آنچه میان من توست.تا اشارات نظر نامه رسان من توست.

عکسای برفی.

سلام  

من دوباره اومدم.  

خوش اومدم.میدونم.  

اینم عکسای روز جمعه.گفتم و  بازم میگم عکاس خوبی نیستم و اون چیزی که آدم با چشم خودش میبیه یه چیز دیگه ست.ولی گویای مطلب هست.

این عکس مال تو راه. 

 

 

ادامه مطلب ...

جو گیر

 به نام خدا

 

سلام به همه دوس جونیا. 

 

امروز جو گیر شدم شدم ایساسی میخوام هر چی عکس قبلا گذاشتم دوباره بزارم. 

 

خوب دوسشون دارم. 

 

عکسای روز جمعه رو هم میخوام بزارم. 

 

برف بازی

 

 

به نام خدا 

سلام به همه دوس جونیام.
 
خوبید؟؟ 

چه خبر ؟این چند روز تعطیلی رو چی کار کردید؟ 

کی مسافرت رفت؟هر کی که رفته خوش به حالش باشه.ما که هیجا نرفتیم خونه بودیم.

 چه بد.بیخیال تموم شد رفت .تازشم شوهر جون میخواست با پسر عموهاش مجردی برند مسافرت حالی به هولی. ولی آرامیس جون من نرفت.به خاطر من موند خونه.الهی قربونش برم چقدر منو دوست داره.(البته حرصایی که من بهش دادم که کلا منصرف شد بماندا.)ولی دوسم داشت که نرفت(مگه نه شوهر جون؟؟؟؟؟؟؟؟)

 فقط جمعه رفتیم افوس یکی از شهرای فریدن.رفتیم برف بازی جاتون خالی بیست کیلو خوش گذشت.ما که برف ندیده اینقدر ذوق کردم که نگو . 

تازه من که عاشق طبیعتم وقتی که دیدم همه جا سفید یکدست برفیه نمیدونستم چه جوری ذوق کنم که کسی متوجه نشه آخه با خانواده شوهر جون رفته بودیم نمیشد زیاد هیجانی بشم میگفتند یه چیزی شده اما چشمام داد میزد که  از فرط هیجان داره میپکه. 

خیلی سخت بود آخه من بیصدا بلد نیسم ذوق کنم باید کلی جیق و داد کنم اگه هم یکی کنار دستم باشه که دیگه هیچی............. 

با شوهر جون رفتیم بالا کوه به سختی یه هوکی زیر پا خالی میشد و تا زانو میرفت تو برف اینقد با حال و از بالا می سریدیم پائین خیلی حال داد البته بقیه تویپ اورده بودند ولی ما با یه تیکه پلاستیک می سریدیم. یخ زدیم ولی خیلی حال داد.
 
یه بار مفصل براتون میگم البته شاید .

حیف که گوشیمو یادم رفته بود ببرم و الی حتما یه عالمه عکس میگرفتم و برا شما هم میزاشتم تا کلی ذوق کنید.خوب دیگه چی کار میشه کرد حواس پرتیه.

چنتا عکس باگوشی شوهر جون گرفتم زیاد خوب نشده سر فرصت براتون میزارم بعضی هیچیه ی 

دیروز هم ولنتاین بود مثلا، ولی کی برو خودش اورد انگار نه انگار . هی منتظر بودم یه کادوئی یه شاخه گلی اما کووووووووووووووووووووو و باز بهمان برخورد کرد.من ولتاین و قبول ندارم ولی یه بهانه واسه کادو دادن و بیشتر کادو گرفتنه مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟واسه اینکه دوست داشتنومونو به هم دیگه ابراز کنییم.ذهی خیال باطل کوووووووووو کادو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من کادو میخوام این حرفا حالیم نیست.

تا حالا کادو زورکی گرفتین ؟خیلی مزه میده ؟من تا حالا قبلا امتحان کردم.یه بار امتحان کیند.  

بسه دیگه بقیش واسه یه دفعه دیگه.

بای گلای من

 

داستان بسیار زیبای خیانت

چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

 

زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

 

آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شده‌ی من بود.. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعه‌ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه‌ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.

 

دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه‌های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.

دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم
ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده‌ی من قسمتی از دایره
من اول قطعه‌ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعه‌ی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمی‌خوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعه‌ی گمشده‌ی شما هستم.

 

دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.

 

رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعه‌ی گمشده‌اش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.

 

قطعه‌ی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمی‌کرد.

 

 

دوباره اومدم.

دوباره سلام به همگی.

من دوباره اومدم نوشتنم اومد.

یه توضیح مختصری در مورد خودمو ارامیس بدم که اگه کسی تازه وارد بود بفهمه که کی به کیه.

من و ارامیس جونم به سختی هم دیگرو به دست اوردیم بعد از کلی گریه و زاری به خدا جون بالاخره دلش به حال ما سوخت و ما شدیم مال هم دیگه .

الان حسابی قدر هم دیگرو میدونیم و همدیگرو عاشقانه دوس داریم.

البته نه اینکه هیچ وقت با هم قهر نکنیما نه اصلا ،قهر شیرینی زندگیه نه زیادشا به اندازش.

دیگه من گل گیاه خیلی علاقه دارم  هر چند وقت یک بار از عکسایی که از گل و گیاها میگیرم میزارم اینجا.بعضی وقتا هم از غذاهایی که میپزم وبیست کیلو ذوق به خرج میدم و تزئینش میکنمم میزارم.

دیگه بسه الان اطلاعاتتون خیلی رفت بالا مگه نه؟؟؟؟؟؟؟

اینم از امرو دوباره شب جمعه ست و باید رفت خونه مامان بزرگ شوهر جون.

من برم الانست که ارامیس از خواب پاشه ببینه  من هنوز پا کامی و اینترنت و اینام.

بای.

امروز

به نام خدا

سلام به همه دوس جونیا.

خوب خوش هستید؟سرحال هستید؟

ما هم خوبیم خدا رو شکر.چه خبرا؟

امروز کی رفت راهپییمایی؟شماها رفتید؟من با ابجیام رفتم کلی هم خندیدیم .جاتون خالی بود.شوهر جونم نیومد تازه به منم میگفت نمیخواد تو هم بری منم گفتم این یه وظیفست و باید انجامش داد به خاطر خیلی از مسائل که من حالشو ندارم بگم.من چقدر زرنگم.مگه نه؟

اخه من بحث سیاسی دوس ندارم اما حداقل  این و میتونم بگم که به خاطر وطنم رفتم تا نیوفته دست یه مشت ادم عوضی که هیچی حالیشون نیست.والا منم مث بقیه از خیلی چیزا که تو این مملکت داره اتفاق میوفته ناراضیم ولی اینجا سرزمین منه و عاشقانه دوسش دارم.

خوب بسه دیگه الانست که خیییییییییییلییییییییییییی احساساتی بشم .

جاتون  نه خالی امروز بعد سه ماه و اندی روز آبگوشت داشتیم یه آبگوشتی شده بود  من خودم دوس داشتما ولی نمیدونم چرا شوهر جون دوست نداشت فقط به خاطراینکه  گشنگیش بود یه کم گوشتاشو خورد و پاشد.خوشمزه بودا فقط یه کم زیادی بیرنگ شده بود یه کمم ترش شده بود ولی من دوس داشتم.تازشم تقصیر خودش بود من بهش گفتم من بلد نیستم  بپزم زنگ بزنم به مامانت بگم ارامیس جون دلش هوای دست پخت شما رو کرده ودلش به شدت ابگوشت میخواد (عجب دروغی کم نمیارم که بگم بلد نیستم میگم دلش برا آبگوشتایی که شما میپزید تنگ شده)ولی اون گفت نه نمیخواد بگی من میخوام دست پخت تو رو بخورم منم گفتم باشه یک آبگوشتی بپزم که نگوووووووووووووووووووو

مشکلی نیست یادم میگیرم مگه نهههههههههههه؟؟؟؟؟؟

دیگه چه خبر به قول رضا بچه خواهرم سمالتی.

دیگه حرفم نمیاد چه بد شد.

ولی دوباره میام.نمیدونم چرا حس نوشتن حست ولی چیزی به ذهن مبارکمان خطور نمیکنه که بنویسم.بیخیالش.

فعلا بای.

اهان راستی قالب وبلاگم چطور قشنگ مگه نه؟

از اول

به نام خدا. 

 

سلام به همه دوست جونیای خودم . 

 

من دوباره اومدم با یه اسم وبلاگ جدید ولی همون حرفای قبلی. 

 

 آخه چرا من بدون فکر اون یکی وبلاگم و پاک کردم؟خوب عصبانی بودم دیگه.ولی بازم دلیل نمیشه مگه نههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

ولی من اینجا منتظر دوستای قبلی و دوستای جدید هستم. 

 

 

اگه نیاید غصم میشها.گفته باشه.