من و دوست جونیم.

نشود فاش کسی آنچه میان من توست.تا اشارات نظر نامه رسان من توست.

من و دوست جونیم.

نشود فاش کسی آنچه میان من توست.تا اشارات نظر نامه رسان من توست.

حرفای روز مره

به نام خدا

سلام دوس جونیا.حالتون که ایشالا خوب هست ؟ما هم خوبیم خدا رو شکر،به خوصوص که الان نی نی هم داره میاد.

خدا شکر آرامیس جونیمم حالش خوبه.الان یهوکی قلمبه شد .آرامیسم  گلم دوست دارم بابا آرامیس عاشقتم.همیشه مواظب خودت باش به خوصوص الان که داری بابایی میشی.

چه قدر دلم میخواست بیام بنویسم اما قسمت نمیشد.یه کم تنبلی یه کم کمر درد.نمیشد.تا امروز بالاخره این اتفاق مبارک افتاد و من اومدم .

از نی نی مون بگم.رفتم سونوگرافی گفتش بچتون حالش خوبه در سلامتیه کامل به سر میبره.و یه پسر مامانی تا چند ماه دیگه به جمعتون اضافه میشه.الهی من قلبونش برم جیگر مامان  البته جیگر بابایی هم هستا.باباییش هم خیلی ذوق داره دلش میخواد زودی به دنیا بیاد.

از تکون خوردناش بگم خدائیش خیلی با حاله دلم  یه جوری میشه.تازه بعضی وقتا که حرکتاش محکمتر یه حالی میشم نا خوداگاه یه لبخند میاد رو لبم حتی موقعی که ناراحتم یا عصبانیم. وقتی که احساس کنی یه موجوده زنده باهات همراهته یه حس خیلی خوب بهت دست میده یه وقتا از ذوق اشکم در میاد.خدا جون به  همه اونایی که دلشون نینی میخواد بهشون بده حس خیلی قشنگیه.

جمعه ایی  که گذشت تولدم بود تولدم مبارک.روز خیلی خوبی بود یکی از اون روزایی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم.کلی رفتیم تاب خوردیم بعد یه مدت طولانی.کادو تولد هم هنوز به دستم نرسیده .کیک تولد هم روز شنبه خوردیم.جاتون خالی یه کیک تولد خوشمزه برام خرید رفتیم خونه مامان اینا دور هم نوش جان کردیم.کیکش خیلی خوشمزه بود.دستت درد نکنه آرامیس جونم.ایشالا تولد خودت جبران کنم..آبجیام هم زحمت کشیدند برام یه سارافون خشگل خریدند خیلی دوسش دارم .

راستی امروز تولد باباییمه .

تولدت مبارک بابای خوبم

ایشالا همیشه سالم تندرست باشی.وسایت بالا سر خانواده.

بریم سراغ مسافرت .حدود یک ماه دیگه مامان اینا میخواند برند شمال خیلی دلم میخواد برم ولی نمیدونم بتونم برم یا نه؟

اگه این مسافرت و بریم آخرین سفری میشه که دوتایی میریم ایشالا از سال دیگه سه تائئ میریم.

خدایا به خاطر همه نعمتهای خوبی که بهمون دادی شکر.

خدا جون خیلی دوست دارم خودت هوامونو داشته باش.

و عید امسال

سلام دوس جونیا.

خوب هستید؟با کلی تاخیر سال نومبارک. عید بهتون خوشت گذشت؟

به ما که خوش گذشت .جاتون خالی رفتیم مسافرت.طرف قشم و بندر عباس و اون طرفا.

دوم عید رفتیم و هشتم اومدیم.یه عالمه جا برا عید دیدنی داریم که هنوز نرفتیم.مسافرت تو عید رفتن و دوست ندارم  ،مسافرت فقط برا تابستون.خدائیش از عید امسال هیچی نفهمیدم.انگار که نه انگار عید بودش.

سیزده بدر هم دوازده بدرش کردیم با مامانم اینا ،خیلی خوش گذشت جاتون خالی بود .آخه دوتا آبجیام روز سیزده میخواستند با خانوده شوهر جوناشون برند بیرون مامانمم گفتش که دوازدهم بیایید تا بریم باغ دوازدهم رو بدرش کنیم.

جاتون خالی خوش گذشت.

روز سیزدهم هم با مادر شوهر اینا رفتیم بیرون.تو ظهر بود رفتیم ساعت سه هم برگشتیم خونه.

بگذریم از این حرفا 24 نوبت سونو گرافی دارم ایشالامعلوم میشه نی نی جونیمون دختر یا پسر.قربونش برم.

چند روز یه کم دل درد دارم نمیدونم از چیه،اگه امروز  شد و بهمون نوبت داد برا سونو بریم ببینم که حالش خوبه خیالم راحت بشه،مامانم میگه که سرد و گرمت شده.یه لباس گرم بپوشی خوب میشه. ولی خودم یه کم نگرانم.آخه الکی نیست که دارم مامان میشم نمیخوام برا نی نی جونمون مشکلی پیش بیاد.

خدا جونم مشکلی پیش نیاد من دلم نی نی میخواد .یه نینیه سالم و صالح.و به قول شوهر جون سر حال و شاد هم باشه.

هر چی فکر میکنم که دختر باشه یا پسر تنها به این نتیجه میرسم که سالم باشه هر دوتاشون عزیزند.

دلم میخواد برم یه عالمه لباس براش بگیرم ولی نمیدونم چی بگیرم.ایشالا تو همین چند روز مشخص میشه.

راستی یه تشکر ویژه از ارامیس جونم.تو مسافرت واقعا همه جوره هوامو داشت.ممنونتم گلم  اینو با تمام وجود میگم.مرسی گلم،از این همه زحمت که کشیدی.عاشقتم  آرامیسم

باران میبارد.

به نام خدا 

سلام به همه دوس جونیام. 

چه بارون خوبی میاد.چقدر دلم بارون میخواست. 

خدایا شکرت.  

امروز بعد از یه مدت طولانی آبگوشت پختم اونم چه آبگوشتی اگه نمیسوخت حتما خیلی خوشمزه میشد.خدائیش با اینکه یه کم یه کوچولوها ته گرفته بود ولی خوشمزه شده بود. 

به هر حال نوش جان کردیم.درد ناچاری.

موقعی که غذا در حال پخته شدن بود بنده در حال اذیت کردنه آرامیس جونیم بودم آخه آبجیام که نبودند برم سر به سرشون بزارم دیگه مجبور شدم برم سراغ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ارامیس جونی.من وقتی که حس اذیت کردنم میاد باید خالی بشم و الی تو گلوم گیر میکنه.خلاصه رفتم سراغ ارامیس و اذیت کردنم شروع شد.البته بگم اون هم بدش نمیادا کلی خندیدیم.چقدر دلم واسه این لحظه ها تنگ شده بود خیلی وقت بود اینقدر نخندیده بودیم.و ما همچنان سرگرم و غذا در حال سوختن.واقعا متوجه گذر زمان نبودم .که بلهههههههه غذا داره میسوزه و داره فریاد میزنه کمک سوختم.

بعد یه مدت یهو بو سوختگی و حس کردم.حس جدید سریع جای خودشو با حس اذیت عوض کرد و من پریدم تو آشپزخونه اما دل غافل ............... اون وعده ابگوشت خوشمزه هم  جای خودش داد به؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دیگه خودتون میدونید چی.

با اینکه این آبگوشته ضد حال بود ولی تمام اون لحظه ها  که در کنار هم بودیم خوب بود و دوست داشتنی.

حالا فکر نکینید من زورم به ارامیس میرسه ها  نه سخت در اشتباهید من مظلومم.همیشه خانما مظلوم واقع میشند.الکی.

راستی عید ایشالا قرار بریم مسافرت.میخوایم بریم قشم.البته اگه نی نی جونمون اجازه بده.یه وقتا بد جور کمرم میگیره.قربونش برم این طوری حداقل حس میکنم که نی نی جونمون هست.

تنبلی به شدت بر من غلبه کرده.تنبل بودم حالا تنبل تر شدم همش دلم میخواد بخوابم.همه بهم میگند علائم بارداریه طوری نیست منم از خدا خواسته دیگه هیچ وجدان دردی ندارم.میخوابم.همین الان هیچی نشده 3کیلیو وزن اضافه کردم نمیدونم تا اخر بارداریم چقدر اضافه کنم.خدا به دادم برسه.اخه یکی نیست بگه خوب تنبلی همینا رو هم داره دیگه.

25 نوبت دکتر دارم  کاشکی دکتر برا م یه سونو بنویسه بریم نی نی مونو ببینم ،که همه چیز سالمه دلمون درست بشه.

نمیدونم چرا احساس میکنم دکترم یه حالیه خیلی عجله ایی مریضاشو میبینه میخوام این دفعه هم اگه مث دفعه پیش بود دکترمو عوض کنم.نمیدونم.

ااااااااااااا چقدر نوشتما تلافیه این چند وقت. 

خدایا به خاطر همه چیز شکر.

چقدر دلگیرم از دسته زمونه

چقدر دلگیرم از دسته زمونه 

سر راهم نه یک میخونه مونده

نه ساقی مونده نه پیمونه مونده

از اون مرد،تو با اون قلب مغرور

یه عاشق با دلی دیوونه مونده

چقدر دلگیرم از دسته زمونه

عجب ظلمی تو کاره آسمونه

شبای شهره عاشق بی ستاره اس

ستاره ماله شهر دیگرونه 

 

این شعر تو یه وبلاگ خوندم دوسش داشتم.

یه خبر بسیار خوشحال کننده.

به نام خدا

سلام دوس جونیام.

بالاخره من اومدم.نمیدونم چرا تلفنمون قطعه،الان حدود سه روز قطعه. منم مجبور شدم بالاخره طلسمو بشکنم بیام نت.یه عمری بود نیوموده بودم نت.دقیقا بعد ازدواجم تا حالا.

یه خبر خوب دارم.اگه گفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آرامیسم و ذوق زده کردم.منظور همون سوپرایز و اینا.

خبر خوبم مربوط میشه به ذوق زده کردنه آرامیسم.

حالا حدس بزنید.

زیاد فشار نیارید خودم میگم.قرار نی نی دار بشیم.بلاخره خدا خواست این اتفاق مبارک افتاد.ونی نی هم دلش خواست که بیاد.الانم حدود 6هفتمه.باورم نمیشه بلاخره میخوام مامان بشم.همیشه از خدا میخواستم و میخوام که یه مادر خوب بشم.شما هم برام دعا کنید که بتونم یه مامان خوب باشم.

داشتم میگفتم دلم میخواست آرامیسم و سوپرایزش کنم که به نظرم این بهترین سوپرایز بود.البته بماند که برا هر دومون یه خبر خوب بود و هر دومون ذوق کردیم.

هنوز تو فکرم یه جوری اساسی سوپرایزش کنم یه جوری که هیچ وقت در موردش فکر نکرده.

اینم از خبر خوبه من.واسه ما که بهترین خبر بود و بهترین سوپرایز.

خدایا شکرت به خاطر همه چیز.به خاطر زندگیه به این خوبی که داریم.به خاطر نی نی که بهمون دادی.خدایا شکرت به خاطر همه خوبیای زندگیمون.

سوپرایز شدم

به نام خدا.

سلام دوس جونیام.حالتون خوب هست ؟

دیرزو عصری با مامانم و آبجیم رفته بودیم جهاز بخریم آخه انشاا...قرار بعد از صفر عروسی کنند و برند سر خونه زندگیشون.

منم رفته بودم دنبالشون نظر میدادم.سلیقم بد نیست.وقتی که خریدمون تموم شد منم یه سری خرده ریز خریدم.اومدم خونه وقتی که اومدم تو یهو چشمم افتاد به یه دسته گل و یه جعبه شیرینی  رو میز یه عالمه ذوق کردم آرامیسم بدون هیچ مناسبتی برام خریده بود نمیدونی چقدر خوشحالم کرد.من عاشق گلم حالا اگه آرامیس برام خریده باشه که دیگه دیگه....عزیزم مرسی واقعا خوشحالم کردی.رو جعبه شیرینی یه برگه گذاشته بود و با سلیقه خودش تزئینش کرده بوده و روش نوشته بود I LOVE YOU اون طرف برگه هم نوشته بود کارت پستال واقعا خوشم اومد کارت پستالش و واسه همیشه نگه میدارم واقعا برام ارزش داره.منم رفته لباسمو عوض کردم و رفتم یه چای درست کردم و اومدم با شیرینی ها خوردیم .جاتون خالی خیلی چسبید.عالی بود.این کارش بهتر از هر چیز دیگه بود.همیشه تو ذهنم میمونه بخوص کارت پستالش.

دوست دارم همیشه مواظب خودت باش.

اینم از دیشب من یه شب به بیاد موندنی.

منم دلم میخواد براش یه سوپرایز داشته باشم  به نظرتون چی کار کنم؟

البته خودم یه برنامه دارم ولی خواهشا شما هم نظر بدین شاید فکر شما قشنگتر باشه.

این چند روز .......

به نام خدا.

سلام.دوست جونیا.خوب هستید؟

این چند روز همش دارم به این فکر میکنم که اگه یه روزی مردم چه کاری واسه اون دنیام انجام دادم.اصلا آماده رفتن هستم یا نه؟چه توشه ایی واسه آخرتم جمع کردم؟چیزی به ذهنم نمیرسه.

اصلا نمیتونم تمرکز بگیرم.قاطیم بدجور.این چند روزه همش چهره مریم تو ذهنمه.اگه بگی صداش در اومد اصلا ،خیلی آروم گریه میکنه فقط آروم با خودش زمزمه میکنه خدایا بهم صبر بده.بعدشم از حال میره .از یه طرفم وقتی عکس محمد و میبینم نا خوداگاه اشکم سرازیر میشه .کی فکرشو میکرد.

مادرش داد میزد میگفت یا امام حسین پسرم روز تاسوعا و عاشورا چی از تون خواست.

حالا مریم چه جوری به احمد حالی کنه که دیگه بابا نداره.پیروز صب احمد کوچولو به مامانش میگفت مامان زنگه بزنیم به بابا نون بخره بیاره.آخ خدا .

البته هممون یه امانتیم هر وقت دوست داشت میده هر وقت هم خواست میگیره.مریم که خودش میگفت خدایا شکرت راضیم به رضای تو.خودت صبر و تحملشو بهش بده.هر چند مریم دختر صبوریه وبا ایمان.حتما از پس این داغ بزرگ بر میاد.

از خودم میگفتم.چیزی به ذهنم نمیرسه،دلم میخواد از خیلیا حلالیت بخوام ولی نمیدونم چه جوری برم بهشون بگم.خیلی سخته.وقتی که میبینم هیچ توشه ایی واسه آخرتم ندارم یه کم از مردن میترسم.

نمیدونم آخر زندگیمون به کجا ختم میشه ولی خدایا آخر عاقبت هممونو ختم بخیر کن.

خیلی دلم گرفته نمیدنم اسمش دل گرفتگیه یا چیز دیگه ولی یه حالی دارم ،گریه دعا حرف زدن نمیدونم .

اللهم صل على محمد و آل محمد