من و دوست جونیم.

نشود فاش کسی آنچه میان من توست.تا اشارات نظر نامه رسان من توست.

من و دوست جونیم.

نشود فاش کسی آنچه میان من توست.تا اشارات نظر نامه رسان من توست.

دلم گریه میخواد

از خودم بدم میاد که هر  موضوع کم اهمیتی  برام مهمه. 

دلم میخواد سر یکی داد بزنم.کاش یه جایی بود که میشد برم وانقدر داد بزنم تا خالی بشم.  

چقدر بد که بعضی حرفا رو نمیشه به هیچ کس زد. 

چرا آرامیس فکر میکنه من حسودم؟نکنه واقعا حسودم؟نه از این خصلت بیزارم بدم میاد.  

چقدر قاطیم.................................... 

دلم خونمون و میخواد دلم برا اتاقم تنگ شده.واسه اون شبایی که تنهایی با خدا حرف میزدم .همه چیزو بهش میگفتم.اما حالا چی ........................ 

کاش میشد میرفتم بیرون تو کوچه خیابون قدم میزدم یه بادی به کلم میخورد آروم میشدم.  

 

یه وقتا یه حرف کوچولو  یه حرکت اشک آدم و در میاره.وقتی که نتونی حرف دلت و به طرف بفهمونی و اون جور دیگه برداشت کنه خیلی بد من قاطی میکنم. 

 

چرا من هر حرفی که بزنم آرامیس بهش بر میخوره؟چرا نمیفهمه که دل منم شکسته فقط دارم باهاش در دل میکنم؟   

دلم گریه میخواد.اما نمیخوام گریه کنم باید سفت بشم.باید بتونم که صبور باشم. 

دلم میخواست یه جا بنویسم که خالی بشم .

نظرات 6 + ارسال نظر
301040 چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 23:27 http://301040.blogsky.com

سلام
ببخشید بدون دعوت سر می زنم به وبلاگت
ولی دیدم لینکم کردی، حیفم اومد نظر ندم.
والا به نظر من اذیت شدن چیز خوبی نیست.
یه تحقیق مطالعه می کردم چند وقت پیش که می گفت هر چه قدر آدم ها بیشتر خودشون رو اذیت کنن، مغزشون هم بیشتر اذیت می شه.
پس خودتون رو اذیت نکنین، حد اقلش اینه که به نفع مغزتون نیست!

محمدحسین چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 23:33 http://physicsscu87.blogsky.com

اگه این چیزای کوچیک درست شه چیزای بزرگ دیگه راحتن!

یه بدهکار پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 15:03 http://bedehkary.blogsky.com

سلام........از نوشته هات بر داشت کردم که به مدتی تنهایی نیاز داری .میتونی یه مدتی از آرامیس مرخصی!بگیری و بری خونه خودتون تا بتونی کمی نهاد درونت رو ارضا کرده باشی...........فکر میکنم این خیلی میتونه تو روحیه ات اثر داشته باشه......

سحربانو جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:24 http://samo86.blogsky.com

همیشه از اینجور روزها هم تو زندگی‌ پیش میاد. یکم که آرومتر شودی میبینی‌ اینا هم جزوی از روزگار. منم خیلی‌ خیلی‌ پیش اومده دلم پر باشه ، ولی‌ نتونم حرفم رو به هیچ کسی‌ بگم ، تنها کاری که می‌شه اینجور مواقع کرد اینه که فقط به خدا توکل کرد وپر از اون خواست که زندگی‌ رو به بهترین نحوه ممکن جلو ببره:)

شیرین شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:41

سلاااااام
قربونت برم من تو به نم نگفتی اینقدر ناراحتی .خوب میدونم که خیلی حرفارو نمیشه زد اما اگه با من راحت باشی بهت قول میدم که حرفات تا اخر عمرم تو دلم بمونه البته اگه دوست داری عزیزم.بعدشم بعضی وقتا گریه لازمه اخه وقتی با اشکات دلتو میشوریو غصه هاتو دور میریزی سبک میشی اونوقت میتونی محکمتر باهاشون بجنگی خانومم. باشه؟؟؟ دوست دارم بای بای.

هانیه جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 22:24 http://roozi.blogsky.com/

سلام خانومی
غمگین شدم جدا..مطمئن نیستم ولی یه سری مطالب جدید گذاشتم تو وبم شاید بد نباشه تو هم بخونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد